آبستن شعری است، شب

شعر حسین منزوی

آبستن شعری است، شب

تا دست‌های جوان پیرزاد

از پهلویِ دریدهٔ رودابه

همراهِ اشک و خون

جنینی بیجان

بیرون کشد

بی‌شک خدایان

زیباترین فرزندانشان را

در بسترهای گناه

می‌سازند

امّا،

این نطفه

در کدام ساعت بسته سد

که سقطِ سرنوشتش

رنج کندن چاه را

از روی دست‌های نابرادر

برمی‌دارد

و طلسمِ هفت خوان را

تا ابد، ناگشوده

می‌گذارد

آیا

به جای پرِ سیمرغ

موی کدام اهریمن را

در آتش

افکنده بودیم؟

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *