آنگونه مست بودم
در مُلتقایِ الکل و دود
که از تمامِ دنیا
تنها
دلم
هوایِ تو را کرده بود
میگفتم:
این عجیب است
اینقدر ناگهانی دل بستن
از من
که بیتعارف دیری است
زین خیلِ ورشکسته کسی را
در خوردِ دل نهادن
پیدا نکردهام
تب کرده بود ساعتِ پاییزیام
وقتی نسیم وسوسهام میکرد
عطری زنانه در نفسش داشت
میگفتم:
این نسیم، بیتردید
آغشته با هوایِ تنِ توست
وین جذبهای که راهِ مرا میزند
حسّی به رنگِ پیرهنِ توست
آنگونه مست بودم
که میتوانستم بیپروا
از خوابِ نیم شب
بیدارت کنم
تا رازِ ناگهانِ مرا
باران و مه بدانند
و میتوانستم
از جویهایِ گلآلود
وضو کنم
و زیرِ چترِ بستهِٔ باران
رو سویِ هرچه هست
نماز بُگزارم
آنگونه مست بودم
که میتوانستم
حتّا به شحنگان
نامِ تو را بگویم
– آرام و مهربان و صبور
از برگهایِ نیلوفر
شولایِ بینیازی بر تن پیچیده
با پِلکهایِ افتاده
پیشانیِ درخشان
و گونههایِ رنگ پریده
چونان نیروانا
تأنیتی از دوبارهِٔ بودا
در مُلتقایِ الکل و دود
باری
تصویرِ تو، همیشهترین بود
بانویِ شعرهایِ مهآلود!
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی