آن را که صبح و شام به رویِ تو منظر است
در خانه بیبهانه، بهشتش میسّر است
تنها دهانِ توست که دل را نمیزند
قندی که در مکرّرِ خود نامکرّر است
بیمنّتِ بهار زِ مجموعهٔ تنت
گُل کرده باغِ خانگیِ من به بستر است
حسنت چو نقشِ مانوی و نظمِ مولوی
تصویرِ شاعرانه و شعرِ مصوّر است
در عرضِ عمر با تو سفر کردهام، نه طول
تا هر دقیقه با تو به عمری برابر است
خاک، اخگری حقیر ز خورشید؟ آه نه
خورشید اعظم از تنِ خاکیت اخگر است
شعرم کجا و عرضهٔ برتافتن کجا؟
با قامتت که شعرِ بلندِ مصوّر است
منظورِ آفرینش و مقصودِ خلقتی
غیر از تو هر چه هست، وجودِ مکرّر است
من هیچ، « حافظ» از بنشیند به وصفِ تو
باید سیه کند همه جا هرچه دفتر است
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی