آواز، روی کاشی می‌غلتد

شعر حسین منزوی

آواز، روی کاشی می‌غلتد

در عود سوز می‌پیچد و

سبزِ سبز

از عطر دان بالا می‌رود

تا اُرسی

چشم‌انداز را

در طاقچهٔ رنگین کمان

بپوشد

از ژلّهٔ بالا خانهٔ کودکی،

سُر می‌خورم

و یکراست

در باغچهٔ کتاب قدیمی

می‌افتم

که در نخستین تصویرِ آن

دختر،

گیسوانِ سیاهِ صافش را

زیرِ آبشار،

شانه می‌زند

و دیوِ دلباخته

با چشم‌هایِ گردِ غمناکش

در شکافِ بینِ دو طلسم

سنگ می‌شود

من و تو

از آن تبارِ منقرضیم

که نگاهش به چشمِ تو رسیده است

و بغضش

به گلویِ من

پیش از آن‌که اشک‌ها

به لک‌های قهوه‌ای اوراقش

بیفزایند

کتاب چاپِ سنگی را

با دلتنگی می‌بندم.

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *