الا که از همگانت عزیزتر دارم
شکسته باد دلم، گر دل از تو بردارم
اگرچه دشمن جانِ منی، نمیدانم
چرا زِ دوستترت نیز، دوستتر دارم؟!
بِورز عشق و تحاشی مکن، که باخبری
تو نیز از دلِ من، کز دلت خبر دارم
قسم به چشمِ تو، که کور باد چشمانم
اگر به غیرِ تو با دیگری نظر دارم
اسیرِ سر بههوایی شوم، هم از تو بتر،
اگر هوایِ یکی چون تو را به سر دارم؟
برایِ آمدنم، آنچه دیگران دانند
بهانهای است، که من مقصدی دگر دارم
دِلم به سویِ تو پَر میزند که میآیم
به شوقِ توست که آهنگِ این سفر دارم
دلم برایِ تو یک ذرّه شد، هم از اینروست
که شوقِ چشمهِٔ خورشیدت، اینقدَر دارم
اگر به عشق هواداریام کنی، وقت است
که صبر کردهام و نوبتِ ظفر دارم
به شوکران نکنم خو، منی که در دهنت
سراغِ بوسهٔ شیرینتر از شکر دارم
شب است خاطرهای میوزد به بسترِ من
تو نیستیّ و خیالِ تو را، به بُر دارم
برایِ آنکه به شوقِ تو پا نهم در راه
شب است و چشمِ شباویز با سحر دارم.
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی