ای گیسوانِ رهایِ تو، از آبشاران رهاتر
چشمانت از چشمهسارانِ صافِ سَحر باصفاتر
با تو برایِ چه از غُربتِ دستهایم بگویم؟
ای دوست! ای از غمِ غُربتِ من به من، آشناتر
من با تو از هیچ، از هیچ طوفان هراسی ندارم
ای ناخدایِ وُجودِ من! ای از خُدایان خداتر!
سرشانههایت به جلوه در آن طُرفه پیراهنِ سبز
از خرمنِ یاس در بسترِ سبزهها، دلرُباتر
ای خندههای زُلالِ تو در گوشِ ذرّاتِ جانم
از ریزشِ مَی به جام، آسمانیتر و خوشصداتر
بُگذار رازِ دلم را بدانی:« تو را دوست دارم»
ای با من از رازهایم، صمیمیتر و بیریاتر!
آری تو را دوست دارم وَ گر این سُخن باوُرت نیست،
اینک نگاهِ ستایشگرم از زبانم رساتر!
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی