با زمانی‌که

شعر حسین منزوی

با زمانی‌که

پای در راه نهادی

تا

دلت از راه کنده شود

نیازی به بدرقهٔ دیدگانِ اشک‌آلود

نیست

و کرشمهٔ انگشتان ظریفی که

شوخگینانه

بخار از شیشهٔ پنجره

به سویی می‌زنند

تا مه،

بخاطرِ چشم‌های عاشق

از هم بشکافد

به همان سادگی

که کلاغ سالخورده

با نخستین سوتِ قطار

سقفِ واگنِ متروک را

ترک می‌گوید

دل،

دیگر

در جای خود نیست

به همین سادگی!

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *