با هر تو و من، مایههای ما شدن نیست
هر رود را اهلیّت دریا شدن نیست
از قیس، مجنون ساختن شرط است و اگرنه
زن نیست کهش اندیشهٔ لیلا شدن نیست
باید سرشت باد جز غارت نباشد
تا سرنوشت باغ جز یغما شدن نیست
در هر درخت اینجا صلیبی خفته، امّا
با هر جنین، جانمایهٔ عیسا شدن نیست
وقتی که رودش زاد و کوهش پرورش داد
طفل هنر را چاره جز نیما شدن نیست
با ریشهها در خاک، بیچشمی به افلاک
این تاکها را حسرت طوبا شدن نیست
آیا چه توفانی است آن بالا که دیگر
با هرکه افتاد، اشتیاق پاشدن نیست
سیب و فریب؟آری بده. آدم نصیبیش
از سفرهٔ حوّا به جز اِغوا شدن نیست
وقتی تو رویاروی اینان مینشینی
آیینهها را چاره، جُز زیبا شدن نیست
آنجا که انشا از من، املا از تو باشد
راهی برای شعر جز شیوا شدن نیست.
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی