برابر منی امّا مجال دم زدنت نیست

شعر حسین منزوی

برابر منی امّا مجال دم زدنت نیست

خموشی‌ات همه فریاد و خود به لب سخنت نیست

چه کرده‌ای؟چه ستم کرده‌ای به خویش که دیگر،

چنان گذشتهٔ شیرین، لبی شکر شکنت نیست؟

هوا چرا همه بوی فراق می‌دهد امشب

تو تا همیشه گر از من سرِ جدا شدنت نیست؟

چه غم نداشته باشم ترا،که در نظرِ من

سعادتی بجهان، مثل دوست داشتنت نیست

من و تو، هر دو جدا از همیم و هر دو بر آنیم

که یار غیر توام نه، که یار غیرِ منت نیست

همیشه های مشامم شمیم زلف تو دارد

تو با منی و نیازی به بوی پیرهنت نیست

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *