برق سپیده دیدم در مشرق جبینت

شعر حسین منزوی

برق سپیده دیدم در مشرق جبینت

گل‌ها به دیده چیدم از باغ آستینت

در اوج خویش همچون خورشید نیمروزی

ای حلقهٔ افق‌ها، در سایهٔ نگینت

شیرین و مهربانی شیراز دخترانی

تلفیق عشق و شعری مانند سرزمینت

چون باده می‌ترواد از کوزه‌ای نگارین

شعری که می‌تراود از چشم نازنینت

با خواهش نیازم دارند ماجراها

آن شرم نازگونت و آن ناز شرمگینت

چشم تو گرم نجواست با من که آمدی؟آه!

عمری نشسته بودم ای عشق در کمینت

از سوی روشنایی، بر اسبی از رهایی

می‌آیی و ز خورشید پر کرده خورجینت

آیا تو آن صدایی، ای آشنا که باید،

تا جاودان بپیچد در هستیم طنینت؟

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *