به اندازهِٔ عشق جا داشت، اُتاقِ تو و خانهِٔ تو

شعر حسین منزوی

به اندازهِٔ عشق جا داشت، اُتاقِ تو و خانهِٔ تو

پذیرایِ تنهایی‌ام بود، تنِ مهربانانهِٔ تو

پری‌وار پرسیدی از من:چرا نبضت اینقدر تند است؟

مگر نه که در سینهِٔ من، دلی بود دیوانهٔ تو؟

تنت بیرقی از جوانی، بر افراشت ز آنسان که دانی

چه پیروزیِ طُرفه‌ای بود، به تسلیمِ جانانهِٔ تو

شرابم که می‌ریخت چشمت، لبت نُقلم از بوسه می‌داد

همه شب سیه مست بودم، به آیینِ میخانهِٔ تو

زمانی لبت را مزیدم، گهی سینه‌ات را گزیدم

که با شیر و شکّر عجین بود، میِ خاصِ پیمانهِٔ تو

در آغوشِ افسانه گویان، بخوابند زِ افسانه امّا

شگفتا که خوابم زِ سر رفت، به افسونِ افسانهٔ تو

فرو ریختی گیسوان را،به آوار بر شانهٔ من

فرو ریختم بوسه‌ها را، به رگبار بر شانهٔ تو.

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *