به غیرِ آینه، کس روبه‌رویِ بستر نیست

شعر حسین منزوی

به غیرِ آینه، کس روبه‌رویِ بستر نیست

و چشمِ آینه، جز ما به سویِ دیگر نیست

چنان در آینه خورده، گره تنم به تنت

که خود تمیزِ تو و من، زِ هم میسّر نیست

هزار بار کتابِ تنِ تو را، خواندم

هنوز فصلی از آن، کهنه و مکرّر نیست

برایِ تو، همه از خوبیِ تو می‌گوید

اگرچه آینه چون شاعرت سخنور نیست

ولی تو زِ آینه چیزی مپرس، از من پُرس

که او به رازِ تنت، از من آشناتر نیست

مرا بنوش- همین من!- که هیچ می، جُز من

بلورِ بارفتن! در خورِ تو ساغر نیست

کدورتی است اگر، در میانهٔ دل‌هاست!

و گرنه جسمِ من، از جسمِ تو، مکدّر نیست

تنِ تو، بویِ خود افشانده در تمامِ اتاق

و گرنه هیچ گلی، اینچنین معطر نیست

به انتهایِ جهان می‌رسیم، در خلائی

که جُز نفس نفس آنجا، صدایِ دیگر نیست

خوشا رسیدنِ با هم، که حالتی خوش‌تر

زِ حالتِ تو، در آن لحظه‌هایِ آخر نیست

وز آن عزیزترین لحظه‌ها، چه خاطره‌ها

که در لفافهٔ سیمابِ و شیشه، مُضمر نیست.

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *