بین من و تو
دیوارِ شیشهای
خود را در باران
میشوید
و تو چشمانت را
در غربتِ من
میگریی
میخندم
میخندی
دلم میگیرد
و کلمات
در هیاهوی هر دو سو
پرپر میشوند
که میتواند
خاک و باد را
در گردباد
تجزیه کند؟
دستی که سنگ به یالهای بزرگ من
میبندد
سنگ از یالهایِ مسافرِ کوچکِ تو
میگشاید
خبرِ خوش را به من بسپار
پیش از آنکه بادِ کینهتوزِ کویری
تاراجش کند
از سقف و دیوارها دلتنگم
میروی
و چون با بیابان تنها شدی
از گلوی من
فریادی چنان میزنی
که طنینش
آسمان را
از هم بشکافد.
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی