تقدیر تقویم خود را تماماً به خون می‌کشید

شعر حسین منزوی

تقدیر تقویم خود را تماماً به خون می‌کشید

وقتی که رستم تهیگاه سهراب را می‌درید

بی‌شک نمی‌کاست چیزی از ابعاد آن فاجعه

حتّی اگر نوشدارو به هنگام خود می‌رسید

دیگر مصیبت نه در مرگ سهراب بود و نه در زندگیش

وقتی که رستم در آیینهٔ چشم فرزند خود را ندید

آیینهٔ آتشینی که گر زال در آن پری می‌فکند

شاید که یک قاف سیمرغ از آفاق آن می‌پرید

آیینه‌ای که اگر اشک و خون می‌ستردی از آن بی‌گمان

چون مرگ از عشق هم نقشی آنجا می‌آمد پدید

نقشی از آغاز یک عشق – آمیزهٔ اشک و خون ناتمام

یک طرح و پیرنگ از روی و موی مه‌آلود گرد آفرید

سهراب آن‌روز نه بلکه زان پیش‌تر کشته شد

آن‌دم که رستم پیاده به شهر سمنگان رسید

و شاید آن‌شب که در باغ تهمینه تا صبحدم

گل‌های دوشیزدگی چید و با او به چربش چمید

آری بسی پیش‌تر از سرشتی که سهراب بود

خون وی از دشنهٔ سرنوشتش فرو می‌چکید

ورنه چرا پیرمرد آن نشان غم انگیز را

در مهر سهراب با خود نمی‌دید و در مهر دید؟

ورنه به جای تنش های قهر و تپش‌های خشم

باید که از قلب خود ضربهٔ آشتی می‌شنید

با هیچ قوچ بهشتی نخواهد زدن تاختش

وقتی که تقدیر قربانی خویش را برگزید.

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *