تلاقیِ به‌شکوهِ مَه و معمّایی

شعر حسین منزوی

تلاقیِ به‌شکوهِ مَه و معمّایی

تراکمِ همهٔ رازهایِ دنیایی

به هیچ سلسلهٔ خاکیان نمی‌مانی

تو از کدامین دنیایِ تازه می‌آیی؟

عصیرِ دفترِ«حافظ»؟ شرابِ شیرازی؟

چه هستی آخِر؟ کاین‌گونه گرم و گیرایی؟

تو از قبیلهٔ سوزانِ آتشی، شاید

چنین که سرکش و پاک و بلند بالایی

مرا به گردش صد قصّه می‌بَرَد چَشمت

تو کیستی؟ زِ پری‌هایِ داستان‌هایی؟

شعاعِ نوری بر تپّه هایِ روشنِ موج

تو دخترِ فلقیّ و عروسِ دریایی

نسیمِ سبزس از جلگه‌هایِ تخدیری

گُلِ سپیدی، بر آب‌هایِ رویایی

فروغ‌باری، خونِ نظیفِ خورشیدی

شکوهمندی، روحِ بزرگِ صحرایی

تو مثلِ خندهٔ گُل، مثلِ خوابِ پروانه

تو مثلِ آن‌چه که ناگفتنی است، زیبایی

چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟

که جاودانه‌ترین لحظهٔ تماشایی.

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *