جز همین دربدر دشت و صحاری بودن

شعر حسین منزوی

جز همین دربدر دشت و صحاری بودن

ما به جایی نرسیدیم، زِ جاری بودن

چالشت چیست که تقدیر تو هم، زین دو یکی است

از کبوتر شدن و بازِ شکاری بودن

دوست‌خواهی است به تعبیر تو، یا خودخواهی

در قفس، عاشقِ آوازِ قناری بودن؟

چه نشانی است به جز داغ خیانت به جبین

این یهودا صفتان را، زحواری بودن

مرهمی، زندگی‌ام، زخمی اگر، مرگ‌ام باش

که به هر کار خوشا، یکسره کاری بودن

گر خزان این همه رنگین و اگرمرگ اینست،

دل کَند گُل به تمامی زِ بهاری بودن

عشق را دیده و نشناخت تُرنج از دستش

آنکه می‌خواست زِ هر وسوسه عاری بودن

باز«بودن» و«نبودن» ؟ اگر اینست سؤال

همچنان«بودن» اگر با توام. آری، بودن!

دل من! دشت پر از آهوکان شد، تا چند

تو و در حلقهٔ یک یاد، حصاری بودن؟

آتشِ عشقی از امروز بتابان، تا کی،

زیرِ خاکسترِ پیراری و پاری بودن.

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *