جنگ با من و آنهم مثل دشمن خونی

شعر حسین منزوی

جنگ با من و آنهم مثل دشمن خونی

پیک صلح بودی تو، ای نگاه زیتونی !

برمنی هنوز امّا جز تو جان پناهم نیست

رو به من که می‌تازد غربت شبیخونی

بی‌حضور خورشیدت برق چشم‌ها را نیز

قتل عام خواهد کرد، شب- سیاه طاعونی-

یار، یا مدد! بفرست گردبادی از چشمت

ورنه می خورد ما را، ریگ‌های افیونی

از حوالی زلفت بار خویش می‌بندند

بادها که می‌آرند، عطرهای ترخونی

من مدینهٔ خود را باتو ساختم، آری

ای به یمنت آلونک، لانهٔ فلاطونی

عاشقانه‌هایم را با تو چون قیاس افتد

مثل باغ و آیینه ز آن تست افزونی

عشق و تیر بارانش فترتی نخواهد داشت

تا گریزد از پیشش هر کسی است بیرونی

مثل مرغ خوشبختی روی شهر می‌چرخی

تاکه را بپوشاند سایهٔ همایونی

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *