حجاب چهره جان مي شود غبار تنم

شعر حافظ

حجاب چهره جان مي شود غبار تنم
خوشا دمي که از آن چهره پرده برفکنم

چنين قفس نه سزاي چو من خوش الحانيست
روم به گلشن رضوان که مرغ آن چمنم

عيان نشد که چرا آمدم کجا رفتم
دريغ و درد که غافل ز کار خويشتنم

چگونه طوف کنم در فضاي عالم قدس
که در سراچه ترکيب تخته بند تنم

اگر ز خون دلم بوي شوق مي آيد
عجب مدار که همدرد نافه ختنم

طراز پيرهن زرکشم مبين چون شمع
که سوزهاست نهاني درون پيرهنم

بيا و هستي حافظ ز پيش او بردار
که با وجود تو کس نشنود ز من که منم

شاعر این شعر زیبا: حافظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *