خسرو من چون به بارگاه (برآيد)

شعر سعدی

خسرو من چون به بارگاه (برآيد)
نعره و فرياد از سپاه (برآيد)

عاشق صادق ز خان و (مان بگريزد)
مرد توانگر ز مال و (جاه برآيد)

بر سر کويش نظاره (کن که هزاران)
يوسف مصري ز قعر (چاه برآيد)

صبح چنان صادقست (در طلب او)
کز هوس روي او (پگاه برآيد)

صومعه داران چو . . .
از همگان وافضيحتا(ه برآيد)

غمزه او مست و . . .
هر که برون آيد از . . . (برآيد)

گر به مثل ديرتر ز خوا(ب بخيزد)
صبح در آن روز (چاشتگاه برآيد)

آينه گر عکس او ز (دور ببيند)
از دل سنگش هزار (آه برآيد)

مرده اگر ياد او کند ( به دل خاک )
بر سر خاکش (بسي گياه برآيد)

صبر کن اي دل . . .
کار برآيد چو (سال و ماه برآيد)

چون ز سر عشق او (کنند گناهي )
بوي عبادت ازان (گناه برآيد)

اي دل سعدي نه . . .
سجده کن آنجا که . . .

شاعر این شعر زیبا: سعدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *