خيال نقش تو در کارگاه ديده کشيدم

شعر حافظ

خيال نقش تو در کارگاه ديده کشيدم
به صورت تو نگاري نديدم و نشنيدم

اگر چه در طلبت همعنان باد شمالم
به گرد سرو خرامان قامتت نرسيدم

اميد در شب زلفت به روز عمر نبستم
طمع به دور دهانت ز کام دل ببريدم

به شوق چشمه نوشت چه قطره ها که فشاندم
ز لعل باده فروشت چه عشوه ها که خريدم

ز غمزه بر دل ريشم چه تير ها که گشادي
ز غصه بر سر کويت چه بارها که کشيدم

ز کوي يار بيار اي نسيم صبح غباري
که بوي خون دل ريش از آن تراب شنيدم

گناه چشم سياه تو بود و گردن دلخواه
که من چو آهوي وحشي ز آدمي برميدم

چو غنچه بر سرم از کوي او گذشت نسيمي
که پرده بر دل خونين به بوي او بدريدم

به خاک پاي تو سوگند و نور ديده حافظ
که بي رخ تو فروغ از چراغ ديده نديدم

شاعر این شعر زیبا: حافظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *