دریا نبودم امّا توفان سرشت من بود
گرداب خویش گشتن در سرنوشت من بود
چون موج در تلاطم در ورطه زنده بودن
هم سرنوشت من بود هم درسرشت من بود
تعلیق اگرچه سخت است امّا گریختم من
از خویشتن که با خود برزخ بهشت من بود
تنها نه خود در افلاک بر خاک هم همیشه
از میوههای ممنوع، عصیان خورشت من بود
ناچار ساختم با هر دو که عقل و عشقم
چون پرّو پای طاووس زیبا و زشت من بود
جز سرنوشت محتوم در وی ندیدم. آری،
در پیری و جوانی آیینه، خشت من بود
خونم اگر نبارید، شعر تری نرویید
در دیمزار عمرم این کار و کشت من بود.
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی