دلم به بوی تو آغشته است سپیده دمان
کلمات سرگردان برمی خیزند و
خواب آلوده دهان مرا میجویند
تا از تو سخن بگویم
کجای جهان رفتهای
نشان قدم هایت
چون دان پرندگان
همه سویی ریخته است
باز نمیگردی، میدانم
و شعر
چون گنجشک بخارآلودی
بر بام زمستانی
به پاره یخی
بدل خواهد شد
شاعر این شعر زیبا: شمس لنگرودی
کلیپ تصویری زیبا از این شعر:
دکلمه صوتی به همراه اهنگ:
دلم به سوی تو آغشته است سپیده دمان
نرود یاد تو از دل در این گذر و زمان
برای اینکه تقلا بنمایم به خویش
هزار سال زه مُزدن بباید دل و جان
در پی خواری من این همه تو بس خوشی
مکن جفا، که شدم شهره در این کّوَن و مکان
هر چه از تو که بیآید، بسویم خوش است
دیده ای شهد ببارد زه تیغِ زهر به جان ؟
شعله های دل من را خدا میداند …
که چی سوزد دل من را سحر و نیمه شبان
برو جانان من عشق و وفا را آموز
تا که از طعنه عاشاق بمانی در امان
قصه لیلی و مجنون بخان عشق من
مگر از جور قیس لیلی شده ست در فغان؟
یا که فرهاد نکنّد دل ولی کوه شکنّد
تا که از غصه شیرین خَرد، اندکش را به جان
تو چرا این همه بی مهر ستمکاری به من ؟
که دلم خون ببارد ز پی اش اشک روان…
“حوریه آرزو علویی”
بهار 1402 چهادهم حمل
4.45 بامداد
دلم به سوی تو آغشته است سپیده دمان
نرود یاد تو از دل در این گذر و زمان
برای اینکه تقلا بنمایم به خویش
هزار سال زه مُزدن بباید دل و جان
در پی خواری من این همه تو بس خوشی
مکن جفا، که شدم شهره در این کّوَن و مکان
هر چه از تو که بیآید، بسویم خوش است
دیده ای شهد ببارد زه تیغِ زهر به جان ؟
شعله های دل من را خدا میداند …
که چی سوزد دل من را سحر و نیمه شبان
برو جانان من عشق و وفا را آموز
تا که از طعنه عاشاق بمانی در امان
قصه لیلی و مجنون بخان عشق من
مگر از جور قیس لیلی شده ست در فغان؟
یا که فرهاد نکنّد دل ولی کوه شکنّد
تا که از غصه شیرین خَرد، اندکش را به جان
تو چرا این همه بی مهر ستمکاری به من ؟
که دلم خون ببارد ز پی اش اشک روان…
“حوریه آرزو علویی”
بهار 1402 چهادهم حمل
4.45 بامداد