دوباره عشق، دوباره هوی، دوباره هوس
دوباره ختم زمستان، دوباره فتحِ بهار
دوباره باغ من و فصل تو نسیمِ نفس
دوباره باد بهاری – همان نه گرم و نه سرد
دوباره آن وزشِ میخوش، آن نسیمِ مَلس
دوباره مزمزهای از شراب کهنهٔ عشق
دوباره جامی از آن تندِ تلخوارهِٔ گس
دوباره همسفری با تو تا حوالی وصل
دوباره طنطنهٔ کاروان طنین جرس
نگویمت که بیامیز با من امّا ،آه …
بعیدتر منشین از حدود زمزمه رس
که با تو حرف نگفته بسی به دل دارم
که با بسامدش این عمرها نیاید بس
کبوترم به تکاپوی شاخهای زیتون
قیاس من نه به سیمرغ میرسد نه مگس
برای باختن آن به راه آزادی است
اگر نکوفتهام سر به میلههای قفس.
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی