رنگِ غریبِ گیسویت را
بگذار آفتاب شرابی کند
آنگاه اگر کسی
در سکرِ گیسوانِ تو
تردید کرد
چشمانت
خورشید را که مست است
با غمزهای فصیح
نشان
خواهد داد
خم شو به سویِ من
گیسویِ خود بباران
زیباست گیسوانت
ماننندِ بینیازیِ آهو
در چارسوقِ عطّاران
خم شو به سویِ من
این بادِ خشمگین
از غارتِ بهارِ تو و من
برمیگردد
حتّا شکوفهای را
زین باد پس گرفتن
غنیمتی است
بگذار رنگها را
از باد پس بگیریم
آنگاه
پیراهنی بپوش که دنیا را
در چشمهایِ عاشقِ من
آبی کنند
و شک مکن که عشق کجایی است
این سیبِ سرخ شاید
در چشمِ مه گرفتهٔ تو
خاکستری است
امّا
زنِ بعید!
چه خواهی کرد
با مردِ عاشقی که دلش را
اینگونه در خلوص
به چشمهایِ شکّاکت
میبخشد؟
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی