سلام! آینهٔ آفتابزادهٔ من!

شعر حسین منزوی

سلام! آینهٔ آفتابزادهٔ من!

صبیحِ جبهه فروزِ جبین گشادهِٔ من!

اتاق را همه خورشید می‌کنی هر صبح

سلام آینهٔ روی رف نهادهٔ من!

همه کدورتِ پیچیده در تو، نقش من است

مگر نه آینه‌ای تو؟ زلالِ سادهٔ من!

به برگ‌های گل از تو غبار روبم. اگر،

خزان امان دهدم هست این ارادهٔ من.

فرشته عشق نداند، که گفت؟ اینک تو:

فرشتهٔ همه هستی به عشق دادهٔ من

ترا چه کار که سرو ایستاده می‌میرد؟

همیشه سبز بمان، سروِ ایستادهٔ من!

به تو رسیدن و ماندن خوش است خانهٔ اَمن!

نهایت سفر! ای انتهای جادهٔ من.

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *