سنتوری

شعر حسین منزوی

سنتوری

زیر پا

می‌گذارم

تا برای تو

از رف

پایین آرم

قدیمی‌ترین ترانه‌ای را که

گلویِ انسانی

خوانده است

نخستین شاعر

نخستین آهش را

برای تو کشید

و انسانِ غارنشین

نخستین گُل را

به دیوار

با شرمِ گونه‌های تو

تصویر کرد

از عشق زاده شدی

در خویش قد کشیدی

با مرگ بالیدی

میان مثلّث ایستاده‌ای

در نقطهٔ تلاقی خطوطی

که از زوایایِ حقیقت

به هم رسیده‌اند

ترا چه بنامم؟

تا دریچه را

رو به باغی بگشاید

که صدایِ پرپر شدنش

به زمزمه‌هایِ تو

در عصرِ دلتنگی

می‌ماند

نامت رازی است

که سنگ را به توفان

بدل می کند

و آتش

در گلستانِ ابراهیم

می‌افکند

مرا زهرهٔ آن نیست

که نامت را

به زبان آرم

در تو می‌نگرم و

می‌میرم.

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *