شبست و شاهد و شمع و شراب و شيريني

شعر سعدی

شبست و شاهد و شمع و شراب و شيريني
غنيمتست چنين شب که دوستان بيني

به شرط آن که منت بنده وار در خدمت
بايستم تو خداوندوار بنشيني

ميان ما و شما عهد در ازل رفته ست
هزار سال برآيد همان نخستيني

چو صبرم از تو ميسر نمي شود چه کنم
به خشم رفتم و بازآمدم به مسکيني

به حکم آن که مرا هيچ دوست چون تو به دست
نيايد و تو به از من هزار بگزيني

به رنگ و بوي بهار اي فقير قانع باش
چو باغبان نگذارد که سيب و گل چيني

تفاوتي نکند گر ترش کني ابرو
هزار تلخ بگويي هنوز شيريني

لگام بر سر شيران کند صلابت عشق
چنان کشد که شتر را مهار دربيني

ز نيکبختي سعديست پاي بند غمت
زهي کبوتر مقبل که صيد شاهيني

مرا شکيب نمي باشد اي مسلمانان
ز روي خوب لکم دينکم ولي ديني

شاعر این شعر زیبا: سعدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *