شعری است چشمت- شعرِ شورانگیزِ نیمایی

شعر حسین منزوی

شعری است چشمت- شعرِ شورانگیزِ نیمایی

چون شعرِ حافظ‌وارِ من در اوجِ گیرایی

یک باغِ گُل در آب و رنگِ عارضت داری

باغِ گلی در فصلِ رنگینِ شکوفایی

و آن طرّهٔ چتری زده بر رویِ پیشانی

یک خرمنِ گل- خرمنِ گل‌های صحرایی

آه از دلِ آیینه برمی‌خیزد از حیرت

وقت تماشایِ تو در حالِ خودآرایی

فرمان بده تا ماه را از نیمه بشکافیم

گوشِ دلم با توست جانا، تا چه فرمایی؟

یا مرگ در گرداب‌ها، یا وصل در ساحل

دل می زنم باری بدان چشمانِ دریایی

رازی به من گفته‌است چشمانِ سخنگویت

رازِ بزرگی با اشارت‌های شیدایی

وقتی نگاهم می‌کنی، ناگاه خورشیدی

می‌تابد از آفاقِ آن چشمانِ سودایی

زیباتر از آنی که در شعرت بگنجانم

ای عضو عضوت، واژه‌های بکرِ زیبایی!

با عاشقت پرهیزِ یوسف نیست، چشمت را

منعی کن از آن‌گونه اغوایِ زلیخایی

خوش باد گلگشتِ نگاه بی قرارِ من

در فصلِ دیدارِ تو، ای باغِ تماشایی!

تعبیر کن خوابِ مرا: قفل و درِ بسته

ای تو کلیدِ رمزِ این خوابِ معمایی!

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *