صبح است و گُل در آینه بیدار می‌شود

شعر حسین منزوی

صبح است و گُل در آینه بیدار می‌شود

خورشید در نگاهِ تو، تکرار می‌شود

مردی که رویِ سینهٔ عشقِ تو خُفته بود

با دست‌هایِ عشقِ تو بیدار می‌شود

پُر می‌کُنی پیالهِٔ من از عصیر و باز

جانم پُر از عُصارهٔ ایثار می‌شود

در کارش از تو، این‌همه باور ستودنی است

این‌جا که عشق، این‌همه تکرار می‌شود

تا باد، دستِ غارتِ عشقت گشاده باد

وقتی غمم به سینه تلنبار می‌شود

در بازیِ مُداومِ انگشت‌هایِ تو

تکثیر می‌شود گُل و بسیار می‌شود

خورشید نیز می‌شکند در نگاهِ تو،

وقتی که آن ستاره، پدیدار می‌شود

حس می‌کنم بهارِ تو را در خزانِ تو

گاهی که بوسه‌هایِ تو، رگبار می‌شود

تا بارِ «من» گران ننشیند به دوشِ خار

از هرچه غیرِ توست، سبک‌بار می‌شود

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

یک دیدگاه برای “صبح است و گُل در آینه بیدار می‌شود”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *