غمت را بزرگ دید دلم بس که تنگ شد
نگنجد دگر به تنگ که ماهی نهنگ شد
امیدم زِ خستگی به پای تو سر نهاد
شرابش به جوش ماند شتابش درنگ شد
شبی از مدار خود برون زد به جذبهات
دلم مثل یک شهاب – شهابی که سنگ شد
کمندم بلند بود ولی با تو برنتافت
کجا،کی،کلام ماه، اسیر پلنگ شد؟
من از سطح ننگ و نام، فراتر پریدهام
هر اسم چه میدهید ز نامی که ننگ شد؟
چه مشاطّهایست عشق که در زیر دست او
اگر گونهای شکُفت به خونابه رنگ شد
چه سحر و چه شعبده غم تو به کار زد؟
که در جام آخرین شرابم شرنگ شد
به قدر عبور تو از آنسوی شیشه بود
اگر لحظهای جهان به چشمم قشنگ شد
برای نوشتنت پر از بغض واژههاست
دوباره دل قلم برای تو تنگ شد.
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی