مرا ،آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت

شعر حسین منزوی

مرا ،آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت

مرا باران صلا ده تا ببارم بر عطش‌هایت

مرا اندوه بشناس و کمک کن تا بیامیزم

مثال سرنوشتم با سرشت چشم زیبایت

مرا رودی بدان و یاری‌ام کن تا در‌آویزم

به شوق جذبه‌وارت تا فرو ریزم به دریایت

کمک کن یک شبح باشم مه آلود و گم اندرگم

کنار سایهٔ قندیل‌ها درغار رویایت

خیالی، وعده‌ای، وهمی، امیدی، مژده‌ای، یادی

به هر نامی که خوش داری تو، بارم ده به دنیایت

اگر باید زنی همچون زنان قصه‌ها باشی

نه عذرا دوستت دارم، نه شیرین و نه لیلایت

که من با پاکبازی‌های ویس و شور رودابه

خوشت می‌دارم و دیوانگی‌های زلیخایت

اگر در من هنوز آلایشی از مار می‌بینی

کمک کن تا از این پیروزتر باشم در اغوایت

کمک کن مثل ابلیسی که آتش‌وار می‌تازد

شبیخون آورم یک روز یا یک شب به پروایت

کمک کن تا به دستی سیب دستی خوشهٔ گندم

رسیدن را و چیدن را بیاموزم به حوّایت

مرا آن نیمهٔ دیگر بدان –آن – روح سرگردان

که کامل می‌شود با نیمهٔ خود، روح تنهایت.

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

یک دیدگاه برای “مرا ،آتش صدا کن تا بسوزانم سراپایت”

  1. با سلام ، لطافت اشعار جناب حسین منزوی ،مرا بیاد لطیف ترین و زیباترین غزلهای فارسی ، که از خداوندگار سخن پارسی،حضرت سعدی ،میاندازد .دیر زی و شادزی جناب حسین منزویکه در این ایام کم نظیری.آیا شما از سلاله آیت الله حاج آقا بزرگ تهرانی که روانش شاد باد میباشید؟با احترام. حمید ستوده

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *