مرا راحت از زندگي دوش بود

شعر سعدی

مرا راحت از زندگي دوش بود
که آن ماه رويم در آغوش بود

چنان مست ديدار و حيران عشق
که دنيا و دينم فراموش بود

نگويم مي لعل شيرين گوار
که زهر از کف دست او نوش بود

ندانستم از غايت لطف و حسن
که سيم و سمن يا بر و دوش بود

به ديدار و گفتار جان پرورش
سراپاي من ديده و گوش بود

نمي دانم اين شب که چون روز شد
کسي بازداند که باهوش بود

مؤذن غلط کرد بانگ نماز
مگر همچو من مست و مدهوش بود

بگفتيم و دشمن بدانست و دوست
نماند آن تحمل که سرپوش بود

به خوابش مگر ديده اي سعديا
زبان درکش امروز کان دوش بود

مبادا که گنجي ببيند فقير
که نتواند از حرص خاموش بود

شاعر این شعر زیبا: سعدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *