مشایعتی در کار نیست

شعر حسین منزوی

مشایعتی در کار نیست

درختانِ منجمد

با بلورِ اشک‌ها

که همچون زمان

در هزار چشمِ کهربایی

متوقّف شده‌اند

بی لبخندی و

تکان دادن دستی

تنها برایِ تشییعِ جنازه

صف کشیده‌اند.

هماهنگی نور

و صدا و فصل و ساعت

در آرایش صحنه‌ای که

نوحه خوانی باد

و کافور افشانی برفکاملش می‌کند

و قواره‌ای کفن

از چلوارِ سفیدراه

برای مرده‌ای که

پیش از آفتاب از خواب برمی‌خیزد

تا از تشییعِ جنازهٔ خود

باز نماند

تابوتی رویِ ریل‌ها

و مسافری که سفر را

برادرِ زندگی

و خواهرِ مرگ

می‌داند

آة!

چه ایستگاه مه‌آلودی است

برویم!

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *