ملالِ پنجره را آسمان به باران شُست
چهار چشمِ غُبارینش از غباران شُست
از این دو پنجره امّا- از این دو دیدهِٔ من-
مگر ملالِ تو را می توان به باران شُست؟
امان نداد زمان، تا نشان دهیم که دست
هنوز میشود از جان به جایِ یاران شُست
گذشتی از من و هرگز گُمان نمیکردم
که دست میشود اینسان زِ دوستداران شُست
تو آن مُقدّسِ بیمرگ- آن همیشه- که تن،
درونِ چشمهِٔ جادویِ ماندگاران شُست
تو آن کلام که از دفترِ همیشهٔ من
تو را نخواهد بارانِ روزگاران شُست
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی