منگر چنین به چشمم، ای چشم آهوانه !
ترسم قرار و صبرم، برخیزد از میانه
ترسم به نام بوسه، غارت کنم لبت را
با عُذر بیقراری- این بهترین بهانه-
ترسم بسوزد آخر، همراه من ترا نیز
این آتشی که از شوق در من کشد زبانه
چون شب شود از ایندست، اندیشهای مدام است
در بر کشیدنت مست، ای خواهش شبانه!
ای رجعت جوانی، در نیمه راه عمرم
برشاخه خزانم، ناگه زده جوانه
ای بخت ناخوش من– شبرنگ سرکش من –
رامِ نوازش تو، بیتیغ و تازیانه
ای مرده در وجودم، با تو هراس توفان !
ای معنی رهایی! ای ساحل! ای کرانه!
جانم پر از سرودی است، کز چنگ تو تراود
ای شور! ای ترنم! ای شعر! ای ترانه!
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی
بسیار لطیف و گویی از ان بخش بدون فیلتر قلب یک انسان به بیرون تراوش کرده.