مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من

شعر حسین منزوی

مژگان به هم بزن که بپاشی جهان من

کوبی زمین من به سر آسمان من

درمان نخواستم ز تو من درد خواستم

یک درد ماندگار بلایت به جان من

می‌سوزم از تبی که دماسنج عشق را

از هُرم خود گداخته زیر زبان من

تشخیص درد من به خود من حواله کن

آه ای طبیب درد فروش جوان من!

نبض مرا بگیر و ببر نام خویش را

تا خون بدل به باده شود در رگان من

گفتی: غریب شهر منی، این چه غربت است

کاین شهر از تو می‌شنود داستان من!

خاکستری است شهر من آری و من در آن

آن مجمری که آتش زرتشت از آن من

زین پیش اگر که نصف جهان بود، بعد از این

با تو شود تمام جهان اصفهان من!

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *