می‌آیم و دلتنگِ دلتنگ، ای شنگِ نازک‌تن برایت

شعر حسین منزوی

می‌آیم و دلتنگِ دلتنگ، ای شنگِ نازک‌تن برایت

می‌آیم و سوغاتیِ من از بوسه پیراهن برایت

پیراهنی از بوسه یا شعر؟ یا پاک بودن از سرِ مهر؟

زینها کدامین را به تُحفه، می‌باید آوردن برایت؟

با هر گُلت رمزِ بهاری، از سینه و دست و لب، آری

چون مُرغِ دور افتاده از گل، دلتنگم ای گلشن! برایت

بعد از سکوتی دیگر اینک، سازِ خموشِ شعرِ من را

یک‌بارِ دیگر کوک کرده‌است، شوقِ غزل گفتن برایت

روزی اگر خواهم به چشمت، طرحِ نُوی اندازم از عشق،

تصویر خواهم کرد، آن را، با صورت یک زن برایت

یک زن به خویِ و خصلتِ تو، با هیأت و با قامتِ تو

آیینه‌ای خواهم شد آری، طرحی که دارم من برایت

یک‌دم به آغوشم پناه آر، از فتنهٔ ایّام. هرچند

من نیستم در باورِ تو، یک چیز، یک مأمن برایت

از تو دلم گرم است و چشم روشن به دیدارِ تو، هرچند

ای زن! ندارم بستری گرم، در خانه‌ای روشن برایت

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *