می‌ایستی که بایستانی‌ام؟

شعر حسین منزوی

می‌ایستی که بایستانی‌ام؟

نارفیق!

در نیمراهم می‌نهی

که بتنهایی‌ام؟

جوابم می‌کنی

که آخرین سؤالم را

ندیده گرفته باشی؟

آه که چقدر بد است

به این خوبی تمام کردن کسی که

قرار بوده، هنوزها، تمام نشود

چرا تقلّب می‌کنی قلبِ من؟

چرا بی‌قرارِ قرارهایت می‌شوی؟

مگر بنا نبود،

فلسفه بخوانیم؟

تاریخ برانیم؟

شعر بشورانیم؟

حالا چه شده‌است که ناگهان …

و چه ناگهانِ نابهنگامی!

که من کفش‌هایِ توقّفم را

هنوز

سفارش نداده‌ام

و تو می‌گویی: تمام؟

تا ناتمام بگذاری

مگر نمی دانستی؟

مگر نشانت نداده‌ام،

راه‌هایِ نرفته‌ام را؟

مگر برایت نخوانده بودم،

شعرهایِ نگفته‌ام را؟

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *