نامت از کدام کوکبِ درشت
رویِ گونههایِ خیسِ من چکید؟
نامت از کدام چشم؟
عشق را به چشمهایِ تو
که دید و نام داد؟
نام را به چشمها
که وام داد؟
وآژهای نداشتم
تا تو را صدا کنم
آسمانِ گنگ نیز
وآژهای نداشت
آمدیم و در زدیم
یک شبح
در به رویمان گشود
روبرویم ایستاده بود
ایستاد و پلک هم نزد
خیره شد به خوابهایِ من که در کرانهاش
کرکسی غریب
میگذشت
خوابِ خالیِ مرا گرفت و
پهن کرد
رویِ شهر و آسمان سیاه شد
گفت: تیغ!
دشنه!
هرچه هست!
من، قلمتراش کهنه را
دادم و گرفت و ناگهان
خون!
که میجهید و رویِ خوابهای شهر
مینشست
رویِ خوابهایِ ارغوانیام
کودکی و پیری و جوانیام
دوره کردن تمامِ زندگانیام
که ناگهان
آسمان
زیرِ خوابهای من نفس کشید و
تازه شد
بعد،
کوکبی درشت را
به شکل چشم
برگزید و گفت:
نامِ عشق را از او بپرس!
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی