ندانم از من خسته جگر چه مي خواهي

شعر سعدی

ندانم از من خسته جگر چه مي خواهي
دلم به غمزه ربودي دگر چه مي خواهي

اگر تو بر دل آشفتگان ببخشايي
ز روزگار من آشفته تر چه مي خواهي

به هرزه عمر من اندر سر هواي تو شد
جفا ز حد بگذشت اي پسر چه مي خواهي

ز ديده و سر من آن چه اختيار توست
به ديده هر چه تو گويي به سر چه مي خواهي

شنيده ام که تو را التماس شعر رهيست
تو کان شهد و نباتي شکر چه مي خواهي

به عمري از رخ خوب تو برده ام نظري
کنون غرامت آن يک نظر چه مي خواهي

دريغ نيست ز تو هر چه هست سعدي را
وي آن کند که تو گويي دگر چه مي خواهي

شاعر این شعر زیبا: سعدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *