نشان به نام خود ابلیس زد، جبین مرا
ز کبریای خود آکند آستینِ مرا
نخست پنجه به خون خدا زد و آنگاه
به پنج کفر رقم زد اصول دین مرا
برای آنکه از ایمان به من خلل نرسد
به شک سپرد سرِ رشتهٔ یقین مرا
به بوی آنکه کند غیرت بهشتش داد،
غرابتی ز گنه دوزخ زمین مرا
نخست بر دل حورا، نهاد داغ از زن
سپس به باده ز کوثر ستاند کین مرا
نهاد آینهٔ دانشم به پیش و نمود
به من چنانکه منم نقش راستین مرا
نچیده مانده و پوسیده بود میوهٔ عشق
نمیگرفت به هنگام اگر کمین مرا
نگاه را به من آموخت تا به گستاخی
به آفتاب برد چشم ذّره بین مرا
بدل به صاعقهای کرد و زد به خرمن شب
چراغ طینت او طبع خوشه چین مرا
به استعارهٔ عصیانم آفرینش داد
همانکه سجده نمیکرد آفرین مرا
گلوی من شد و از خاک نعرهای بَر کرد
که آسمان همه شد طنطنه طنین مرا
به نام نامی انسان فرو کشید آنگاه
از آسمان به زمین ربّ العالمین مرا.
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی