نماز شام غريبان چو گريه آغازم

شعر حافظ

نماز شام غريبان چو گريه آغازم
به مويه هاي غريبانه قصه پردازم

به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم

من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب
مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم

خداي را مددي اي رفيق ره تا من
به کوي ميکده ديگر علم برافرازم

خرد ز پيري من کي حساب برگيرد
که باز با صنمي طفل عشق مي بازم

بجز صبا و شمالم نمي شناسد کس
عزيز من که بجز باد نيست دمسازم

هواي منزل يار آب زندگاني ماست
صبا بيار نسيمي ز خاک شيرازم

سرشکم آمد و عيبم بگفت روي به روي
شکايت از که کنم خانگيست غمازم

ز چنگ زهره شنيدم که صبحدم مي گفت
غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم

شاعر این شعر زیبا: حافظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *