نمی‌شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره؟

شعر حسین منزوی

نمی‌شه غصه ما رو یه لحظه تنها بذاره؟

نمی‌شه این قافله ما رو تو خواب جا بذاره؟

دوس دارم یه دست از آسمون بیاد ما دو تا رو

ببره از اینجا و اون وَرِ ابرا بذاره

دلامون قرار گذاشتن همیشه به هم باشن

رو قرارش نکنه یه‌هو دلی پا بذاره

دلم از اون دلایِ قدیمی‌یه، از اون دلا

که می‌خواد عاشق که شد، پا رویِ دنیا بذاره

یه پا مجنونه دلم، به شوقِ لیلی، که می خواد

بار و بندیل و ببنده، سر به صحرا بذاره

تو دلت بوسه می‌خواد، من می‌دونم، امّا لبت

سرِ هر جُمله دلش می‌خواد یه امّا بذاره

بی‌تو دنیا نمی‌ارزه، تو با من باش و بذار

همهٔ دنیا منو، همیشه تنها بذاره

من می‌خوام تا آخرِ دنیا تماشات بکنم

اگه زندگی برام، چشمِ تماشا بذاره

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *