نگفت و گفت: چرا چشمهایت آن دو کبود
بدل شدهست بدین برکههای خونآلود؟
درنگ کرد و نکرد آنچنانکه چلچلهای
پری به آب زد و نانشسته بال گشود
نگاه کرد و نکرد آنچنان به گوشهٔ چشم
که هم درود در آن خفته بود و هم بدرود
اگرچه هیچ نپرسید آن نگاه عجیب
تمام بهت و تحّیر، تمام پرسش بود
در این دو سال چه زخمی زدی به خود؟ پرسید
گرفته پاسخ خود هم بدون گفت و شنود
چه زخم ؟آه، چه زخمی است زخم خنجر خویش
کشنده زخم به تدریج، زخم بیبهبود.
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی