چه باز در دلت آمد که مهر برکندي

شعر سعدی

چه باز در دلت آمد که مهر برکندي
چه شد که يار قديم از نظر بيفکندي

ز حد گذشت جدايي ميان ما اي دوست
هنوز وقت نيامد که بازپيوندي

بود که پيش تو ميرم اگر مجال بود
و گر نه بر سر کويت به آرزومندي

دري به روي من اي يار مهربان بگشاي
که هيچ کس نگشايد اگر تو دربندي

مرا و گر همه آفاق خوبرويانند
به هيچ روي نمي باشد از تو خرسندي

هزار بار بگفتم که چشم نگشايم
به روي خوب وليکن تو چشم مي بندي

مگر در آينه بيني و گر نه در آفاق
به هيچ خلق نپندارمت که مانندي

حديث سعدي اگر کائنات بپسندند
به هيچ کار نيايد گرش تو نپسندي

مرا چه بندگي از دست و پاي برخيزد
مگر اميد به بخشايش خداوندي

شاعر این شعر زیبا: سعدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *