چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش

شعر حافظ

چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
به هر شکسته که پيوست تازه شد جانش

کجاست همنفسي تا به شرح عرضه دهم
که دل چه مي کشد از روزگار هجرانش

زمانه از ورق گل مثال روي تو بست
ولي ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش

تو خفته اي و نشد عشق را کرانه پديد
تبارک الله از اين ره که نيست پايانش

جمال کعبه مگر عذر ره روان خواهد
که جان زنده دلان سوخت در بيابانش

بدين شکسته بيت الحزن که مي آرد
نشان يوسف دل از چه زنخدانش

بگيرم آن سر زلف و به دست خواجه دهم
که سوخت حافظ بي دل ز مکر و دستانش

شاعر این شعر زیبا: حافظ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *