چگونه باغ تو باور کند بهاران را
که سالها نچشیده است طعم باران را
گمان مبر که چراغان کنند، دیگر بار
شکوفهها، تن عریان شاخساران را
و یا ز روی چمن بسترد دوباره نسیم
غبار خستگی روز و روزگاران را
درختهای کهن، ساقه ساقه دار شدند
به دار کرده بر اینان تن هزاران را
غبار هول به رگهای باغ خشکانید
زلال جاری آواز جویباران را
نگاه کن، گل من! باغبان باغت را
و شانههایش، آن رستگاه ماران را
گرفتم آن که شکفتیّ و بارور گشتی
چگونه میبری از یاد، داغ یاران را؟
درخت کوچک من! ای درخت کوچک من!
صبور باش و فراموش کن بهاران را
به خیره گوش مخوابان از این سوی دیوار
صدای سمّ سمندان شهسواران را
سوار سبز تو هرگز نخواهد آمد، آه!
به خیره خیره مبر رنج انتظاران را
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی