چیزی بگو! بگذار تا همصحبتت باشم
لختی حریف لحظههای غربتت باشم
ای سهمت از بار امانت هر چه سنگینتر!
بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم
تاب آوری تا آسمان روی دوشت را
من هم ستونی در کنار قامتت باشم
از گوشهای راهی نشان من بده، بگذار
تا رخنهای در قلعه بند فترتت باشم
سنگی شوم در برکهٔ آرامِ اندوهت
یا شعلهواری در خمودِ خلوتت باشم
زخمِ عمیقِ انزوایت دیر پاییده است
وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم
صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود
بگذار همچون آینه در خدمتت باشم
در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد
معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم.
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی