کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟

شعر حسین منزوی

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت ؟

که تشنه مانده دلم در هوای زمزمه‌هایت

به قصّه تو هم امشب، درون بستر سینه

هوای خواب ندارد دلی که کرده هوایت

تهی است دستم اگر نه برای هدید به عشقت

چه جای جسم و جوانی که جان من به فدایت

چگونه می‌طلبی هوشیاری از من سرمست

که رفته‌ایم ز خود پیش چشم هوشربایت

هزار عاشق دیوانه در من است که هرگز

به هیچ بند و فسونی نمی‌کنند رهایت

دل است جای تو تنها و جز خیال تو کس نیست

اگر هر آینه‌، غیر از تویی نشست به جایت

هنوز دوست نمی‌دارمت مگر به تمامی؟

که عشق را همه جان دادن است اوج و نهایت

در آفتاب نهانم که هر غروب و طلوعی

نهم جبین وداع و سر سلام به پایت.

شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *