گور شد گهواره، آری بنگرید اینک زمین را
این دهان واکرده، غرّان اژدهای سهمگین را
قریه خواب و کوه بیدار است و هنگامه شبیخون
تا بکوبد بر بساطش، صخرههایِ خشم و کین را
مرگِ من یا تُست بیشک، آن ستون، آن سقف، آنک
کاینچنین از ظلمتِ شب، بهره میگیرد کمین را
مادری آنک به سجده در نمازِ وحشتِ خود
خسته میساید به خاکِ کودکانِ خود، جبین را.
دخترک خاموش بهتش بُرده از تنهاییی خود
میکشد بر چشمهایِ بینگاهی آستین را
نوعروسی، خیره در آفاقِ خونآلوده، در چنگ
میفشارد جامهٔ خونینِ جفتِ نازنین را
« باز میپرسی کهها مردند؟ میگویم: که زنده است؟!»
پیرمرد، انگار با خود، زیرِ لب، میموید این را
دیگری سر میدهد غمنالهٔ شکر و شکایت:
تا کجا میآزمایی ای خدا، این سرزمین را؟
کودکان از خواب این افسانه، بیداری ندارند
با که خواهد گفت مادر، قصّههایِ دلنشین را؟
از تمامِ قریه، یک تن مانده و دیگر کسی نیست
تا کشد دستِ تسلا بر سر، آن تنهاترین را
مردِ چوپان و نیاش افتاده، خونآلود، جایی
خسته در وی مینوازد، باد، آهنگی حزین را
شاعر این شعر زیبا: حسین منزوی